شراب نوشیدن در بامداد ویا شراب نوشیدن از بامداد تا گاه خفتن: اگر توانی یک شنبه را صبوحی کن کجا صبوحی نیکو بود به یک شنبد. منوچهری. شب که صبوحی نه بهنگام کرد خون زیادش سیه اندام کرد. نظامی. نشست آن شب بنوشانوش یاران صبوحی کرد با شب زنده داران. نظامی. بیا ساقی آن راحت انگیز روح بده تا صبوحی کنم در صبوح. نظامی
شراب نوشیدن در بامداد ویا شراب نوشیدن از بامداد تا گاه خفتن: اگر توانی یک شنبه را صبوحی کن کجا صبوحی نیکو بود به یک شنبد. منوچهری. شب که صبوحی نه بهنگام کرد خون زیادش سیه اندام کرد. نظامی. نشست آن شب بنوشانوش یاران صبوحی کرد با شب زنده داران. نظامی. بیا ساقی آن راحت انگیز روح بده تا صبوحی کنم در صبوح. نظامی
تیز کردن جانور شکاری بر جانور دیگر و این جانور، خواه صحرایی باشد، خواه خانگی. و آنرا در عرف هند، باولی گویندو ظاهراً اول مخفف این است. (آنندراج) : بازدار فلک از بهر تذروافکنی ام خواست بولی بدهد بر مگس انداخت مرا. ملاطغرا (از آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
تیز کردن جانور شکاری بر جانور دیگر و این جانور، خواه صحرایی باشد، خواه خانگی. و آنرا در عرف هند، باولی گویندو ظاهراً اول مخفف این است. (آنندراج) : بازدار فلک از بهر تذروافکنی ام خواست بولی بدهد بر مگس انداخت مرا. ملاطغرا (از آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
صبوحی نوشیدن. نوشیدن شراب در بامداد: بر من که صبوحی زده ام خرقه حرامست ای مجلسیان راه خرابات کدامست ؟ سعدی. - صبوحی زده، که صبوحی نوشیده باشد، که شراب صبحگاهی زده باشد: بصفای دل رندان صبوحی زدگان بس در بسته بمفتاح دعا بگشایند. حافظ. یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود. حافظ
صبوحی نوشیدن. نوشیدن شراب در بامداد: بر من که صبوحی زده ام خرقه حرامست ای مجلسیان راه خرابات کدامست ؟ سعدی. - صبوحی زده، که صبوحی نوشیده باشد، که شراب صبحگاهی زده باشد: بصفای دل رندان صبوحی زدگان بس در بسته بمفتاح دعا بگشایند. حافظ. یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود. حافظ
رایحه داشتن و بیشتر در رایحه های بد و نتن استعمال میشود. (ناظم الاطباء). از خود بوی متصاعد کردن: تا صبر را نباشد شیرینی شکر تا بید بوی ندهد بر سان داربوی. رودکی. نباشد در او زخم دل بی سرشک که سودای نقدش دهد بوی مشک. میرزا وحید (از آنندراج).
رایحه داشتن و بیشتر در رایحه های بد و نتن استعمال میشود. (ناظم الاطباء). از خود بوی متصاعد کردن: تا صبر را نباشد شیرینی شکر تا بید بوی ندهد بر سان داربوی. رودکی. نباشد در او زخم دل بی سرشک که سودای نقدش دهد بوی مشک. میرزا وحید (از آنندراج).